سفارش تبلیغ
صبا ویژن

کوچه های خیس

 

 

وقتی می بینی برای چندمین بار تو وضعیت مشابهی قرار داری، یعنی هر چند بار قبل تو امتحان مردود شدی. و چقدر سخته که بفهمی این امتحان سخت داره برای چندمین بار تکرار میشه......

اینجاست که میفهمی التماس هات برای زیر سیبیلی رد کردنت، برای واسطه قرار دادن هات و حتی برای تقلب گرفتنت هیچ اثری نداشته. و فقط اجازه امتحان مجدد بهت داده شده. که صد البته این خودش لطف بزرگیه. شاید خیلی ها این فرصت رو هیچ وقت پیدا نکنن و این یعنی التماس هات خیلی هم بی اثر نبوده......

چه کنم که امتحان هر بار سخت تر از بار قبل تکرار میشه. امتحانی که پاس کردنش دل دریایی میخواد. دیگه حتی روم نمیشه سر بالا بیارم و منتظر امداد غیبی باشم. این دفعه باید پاس کنم. و اگه نتونم.....مشروط!!

 

پ ن:

این پست میتونه دنباله پست سابقم" ازماست که بر ماست" باشه


نوشته شده در سه شنبه 92/1/6ساعت 10:32 عصر توسط یاسمین نظرات () |

 

کوچه

 

آشفته در کوچه های خاطراتم قدم میزنم.

نمی دانی

حرف های نگفته ام با من چه میکند.


نوشته شده در سه شنبه 91/11/3ساعت 8:52 عصر توسط یاسمین نظرات () |

ای کاش دوستان برای به یادمان بودن، بدترین راه ممکن را انتخاب نمیکردند.آنهم درست روز تولدت!

 

بعد نوشت :

 

اعتراف میکنم اون لحظه ای که این پست رو میزدم، ناراحتیم اجازه نداد بگم چقدر تحت تاثیر قرار گرفتم و غافلگیر شدم. هرچند فکر کنم راه انتخابیت عواقب زیادی داشته.


نوشته شده در یکشنبه 91/10/17ساعت 7:31 عصر توسط یاسمین نظرات () |

مدتی بود که از دوره جدیدی که آغاز کرده بودم راضی نبودم. همه تلاشم رو کردم تا از اینجا بودنم لذت ببرم اما هر بار به هر دلیل نشد یا کوتاه مدت بود.کم کم اوضاع بدتر شد.همه چیز رو گم کرده بودم .حتی خودم رو!

شده بودم آدم جدیدی که خودم هم خودم رو نمیشناختم.تعارف دیگران از من با من متفاوت بود. به شدت دچار تناقض شده بودم.بین من سایق و من فعلی سرگردون مونده بودم. و اصلا متوجه نشده بودم که چطور این همه تغییر به راحتی و به این سرعت رخ داد.موضع گیری و نارضایتی من هم به این موضوع دامن زده بود.

احساس میکردم تمام وقتی که گذاشته بودم تا صفات بدم رو حذف کنم و صفات خوب جایگزین کنم به هدر رفته.چرا که احساس میکردم دوباره پس از مدتها اونم وقتی من به ثبات رسیده بودم از گوشه کنار وجودم تو زندگیم سرک میکشن و قصد برگشت دارن.دلسرد شده بودم .حس میکردم حتی خدا رو هم گم کردم.

و بلاخره سرنخ پیدا شد. خدا رو گم نکرده بودم ولی صفات خوبش رو فراموش کرده بودم.پنجره دید مثبتی رو که یادگرفته بودم باز کنم، بسته بودم و متوجه نشده بودم.  و باز هم خدا بود که یک قدم جلو اومد.

خودش کم کم کسایی رو سر راهم قرار داد تا بتونم تشخیص بدم من واقعی کدومه و خودم رو پیدا کنم.الان حکم آدمی رو دارم که تازه از خواب بیدار شده.به عقب که نگاه میکنم خودم هم باور نمیکنم که این من بودم؟

 

گاهی وقتا فکر میکنم خدا دوست داره هر از گاهی ما خراب بشیم تا از اول خودمون  رو بسازیم.این که بدونی هر تیکه تو کجاست و چطوری خودت رو باید بسازی و سر پا بشی هنریه که خدا دوست داره از تو ببینه.

احساس میکنم خدا منو به هم ریخت و کمک کرد همه تیکه هام از هم جدا شه، و خودم بگردم و تیکه های خوبم رو جدا کنم و از اول بسازم. خدا دوباره بهم فرصت داده بود که تیکه های بدم رو دور برزیم ولی من نفهمیده بودم و تیکه های سیاهم رو توی دست گرفته بودم و به همه نشون میدادم!

و الان دوباره دارم از نو میسازم....منی که تکه تکه شده بود.

هر چند هزار تکه شدن خیلی درد آور بود، و زجری که داشت از توان خارج بود اما شیرینی خود سازی دوباره مرهمی شده به زخم هام.

 

همیشه فکر میکردم فقط یک بار این اتفاق می افته و بعد تموم اما الان فهمیدم که مثل پوست انداختن تو هر دوره ای ضروریه.یه جور آپدیت شدن!

و هر وقت یاد گرفتی چطور به سرعتی که خراب شدی خودت رو بهتر از قبل از نو بسازی دیگه خراب نمیشی.

 

 

 

 

 

 

 

 


نوشته شده در جمعه 91/9/3ساعت 3:39 عصر توسط یاسمین نظرات () |

یه مدت بود به شدت درگیر بودم،همه انرژیم تموم شده بود.دیگه از همه چی کلافه بودم.چند روزی هست که از زیارت آفتاب هشتم برگشتم و باز هم سرحال شدم. و اینقدر حرف از این مدتی که نبودم توی گلوم مونده که نمیدونم از کجا و از کی شروع کنم و بنویسم.

از اتفاقات خوب، اتفاقات بد، سو تفاهم هایی که رفع شد یا سوالاتی که باقی موند....از تجدید دیدار با دوستان قدیمی یا حسرت دیدار های به دل مونده....

نمیدونم باز میتونم مرتب بنویسم یا این قطع و وصل شدن ادامه داره.فعلا که اینتر نت هم ندارم و از دانشگاه آپ میکنم ولی...باید بنویسم.

 

 

 


نوشته شده در چهارشنبه 91/8/17ساعت 2:35 عصر توسط یاسمین نظرات () |

<      1   2   3   4      >
Design By : nightSelect.com