سفارش تبلیغ
صبا ویژن

کوچه های خیس

هر سال ما سر انتخاب کادوی مامان یه بساطی داریم،امسال بعد از کلی فکر و مشاوره و بررسی پیشنهادات واردهتصمیم گرفتم منم عین خیلی های دیگه برم و از خود مامان بپرسم چی دوست داره تا همون رو براش بخرم و دیگه استرس اینکه خوشش میاد یا نه،و اینکه این همونی هست که میخواد یا نه و دردسر گشتن تو این مغازه و اون مغازه تو اون شلوغی قبل روز مادر رو نداشته باشم.

رفتم پیش و مامان و با کلی خواهش و اصرار مجبورش کردم بگه چی دوست داره.خنده شیرینی کرد و گفت همون مانتویی که با هم دیدم چند روز پیش خیلی تو دلمه.خوشم اومده ازش.

با دختر خاله رفتیم خرید.اون واسه مامانش پارچه خرید و منم همون مانتویی که مامان خواسته بود.خوشحال و خندون برگشتم خونه.رفتم پیش مامان. لبخندی زد و گفت کادوی بابا رو دیدی؟

گفتم :نــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه کوش؟؟.یه نگاه به آبجی انداختم دیدم پکره.عین ماست رفت کادوی بابا رو بیاره....

وقتی دیدمش وااااااااا رفتم.بابا هم مانتو خریده بود!حالم گرفته شد اساسیییی.

بهش میگم شما مگه قرار نبود با ما هماهنگ کنی؟ میخنده و میگه من از چند روز قبل اینو خریده بودم گذاشته بودم تو مغازه که امروز بیارمش.

من نمیدونم بابای من چه اصراری داره هر سال حال منو بگیره روز مادر.پارسال هم دقیقا مثل من واسه مامان ادکلن خریده بود.تازه هر دو سال پیش دستی هم کرد و زودتر از من کادوش رو داد.

باهاش شرط کردم که از این به بعد حتما با ما هماهنگی  کنه بعد کادو بخره .بیچاره مامان هر سال کادوی تکراری گیرش میاد.خوبه حالا مدلشون با هم فرق داشت .

ظاهرا قراره هر سال من به جای مامان غافلگیر شم.


نوشته شده در چهارشنبه 90/3/4ساعت 1:0 عصر توسط یاسمین نظرات () |

روزه مادر نزدیکه و من دلم میخواد امسال بتونم مامانم رو حسابی غافلگیر کنم.اما...
یادش بخیر اون قدیما که برنامه های تلوزیون اینقدر پربار !!!!نشده بود و مجری ها رو فقط موقع اعلام برنامه میدیدیم و هیچ کس نبود که هر 8 دقیقه یه بار اونم از دو هفته قبل اعلام کنه که فلان روز روز مادره چه راحت میشد مامانا رو غافلگیر کرد.
همون وقتا که مجری برنامه کودک یواشکی بهمون میگفت بچه ها یادتون نره ها فردا به ماماناتون تبریک بگین با یه نقاشی با یه بوس با یه شاخه گل
.

و بعد چقدر قشنگ بود دیدن برق شادی تو چشای مامان.وقتی با تمام وجودش میخندید.

این روزها دیگه کمتر پیش میاد مامان از ته دلش بخنده و چقدر دوست دارم بازم اون برق رو تو چشماش ببینم.

چقدر دوست دارم از ته دل بخندی.چقدر دوست دارم وقتی نگات میکنم غمی ته چشمات نبینم.و من نهایت تلاشم رو میکنم که بتونم تو رو ذره ای خوشحال کنم.

کاش بتونم


نوشته شده در جمعه 90/2/30ساعت 8:0 عصر توسط یاسمین نظرات () |

Design By : nightSelect.com